ماجرای من ...

ساخت وبلاگ
حکایتی شنیدنی! من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا   من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت   معلم گفته بود انشا بنویسید موضوع این بود: علم بهتر است یا ثروت؟ من نوشته بودم علم بهتر است مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید تو نوشته بودی علم بهتر است شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود خودکارش روز قبل تمام شده بود معلم آن روز او را تنبیه کرد بقیه بچه ها به او خندیدند آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت   من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید   سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده من باید بیشتر درس می خواندم دنبال ماجرای من ......ادامه مطلب
ما را در سایت ماجرای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bia2kids بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:27

من می روم و تو می مانی به اميد همه ي باور هايت با عشق مدارا مي كني و مي گويي... كسي ديگر مي ايد ........ تو كه مي روي من مي مانم و من..... بي مدارا.....بي عشق.... به اميد هيچ كس ديگري ... نوشته شده در دوشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 16:58 توسط | ماجرای من ......ادامه مطلب
ما را در سایت ماجرای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bia2kids بازدید : 122 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:27

        خنده ام میگیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری میگویی دلم برایت تنگ است یا مرا به بازی گرفته ای یا معنی وا ژه هایت را خوب نمیدانی دلتنگی ارزانی خودت همه صدای فریادم را شنیدند توصدای سکوتم را بشنو نوشته شده در دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۱ساعت 0:18 توسط | ماجرای من ......ادامه مطلب
ما را در سایت ماجرای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bia2kids بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:27

همیشه دلتنگم.....همیشه تنهام......همیشه افسرده!اما کاش،کـــــــــ ــ ــــــ ــ ـ ـــاشیه کسی.....یه دوستی ...بــــــــــــــــــــــــــــ ــ ـ ـ ـــ ــــــ ـودکه وقتایی که خیلی دلتنگ میشم،...، که خیلی غمگین میشم...کنارم باشه!کاش یه رفیقی بود که بهم ماجرای من ......ادامه مطلب
ما را در سایت ماجرای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bia2kids بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 14:36

وقتی رفتی هرچی خواستی از اتاق من ببرآیینه رو ببر با این دل همیشه دربه درساعت ببر تا من دقیقه ها رو نشمارمعکست ببر شاید یادم بره دوست دارماون کتابا رو ببر دیگه نمیخونمشوننامه هات پس بگیر تا من نسوزونمشوناگه خواستی این گلیم بردار از روی زمیناما گیت ماجرای من ......ادامه مطلب
ما را در سایت ماجرای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bia2kids بازدید : 109 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 14:36

سلام به درخواست دوستانی که گفته بودن چرا اینقدر غمگینی باید بگم من غمگین نیستم ولی مطالبی که می نویسم رو دوست دارم به همین دلیل شاید غمگین بنویسم ...

ولی به فکر یه وب جدید هستم یه چیزایی مثل صرفا جهت خنده ...

                                                                                             شاید به زودی

ماجرای من ......
ما را در سایت ماجرای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bia2kids بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 14:36

این شعر قدیمی رو میذارم از فریدون فروغی هست امید وارم خوشتون بیادقدیمی هست ولی متنش جالب و معنی دارهچرا وقتی که آدم تنها میشه غم و غصه اش قد یک دنیا میشه میره یک گوشه پنهون میشینه اونجا رو مثل یه زندون میبینهغم تنهایی اسیرت میکنه ماجرای من ......ادامه مطلب
ما را در سایت ماجرای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bia2kids بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 14:36

حکایتی شنیدنی!من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا   من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود او هر روز ماجرای من ......ادامه مطلب
ما را در سایت ماجرای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bia2kids بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 14:36

تمام آنچه از زندگی می خواهم: یک غروب پنجشنه پاییزیست... با پنجره ای رو به درخت ها و کلاغ ها... و هوای بهاری اردیبهشت... با یک فنجان چای تازه دم... با یک موسیقی دلخواه... و خیالی از بابت همه چیز... سخت... آسوده است... ****************** دلگیرم ا ماجرای من ......ادامه مطلب
ما را در سایت ماجرای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bia2kids بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 14:36

ماجرا خیلی ساده بودمن فقط رفتم تا عطر بخرمآقای فروشنده بدون اینکه سوالی بپرسد رفت و شیشه ی عطری آورد.هنوز سلام هم نکرده بودم که یک ژست فرانسوی گرفت و گفت..ce parfum est costume pour vousیعنی این عطر خیلی به شما می آید!بو کردم و دیدم بله همان قبلی ست. ماجرای من ......ادامه مطلب
ما را در سایت ماجرای من ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bia2kids بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 14:36